بسیج عطری است آسمانی که از جوانه های تراوش می شود و پایگاهی است
برای مُشت های گره شده.
بسیج حنجره ای است سوزان بر ای سرودن حماسه های سترگ و
خورشیدی است تابناک برای شب های سرد و تاریک و وحشت زا.
بسیج سپاهی است مسلّح به ایمان و مجهّز به عشق و ریسمانی
است برای بالا رفتن از شانه های خیس آسمان.
بسیج لشگر حسین مظلوم است در روز عاشورا و رگبار اللّه
اکبر و فریاد تکبیرها.
بسیج میعادگاهی است برای کبوتران سرخ دلی که دلهایشان
برای پرواز در اوج میتپد و بسیجی همان کبوتر سرخ دل است.
بسیجی چکیده عشق است و نماد غیرت. سمبل تعصب است و
پاسدار مکتب.
بسیجیان، سرو قامتانی هستند که سرو در توصیف عظمتشان
خمید و دریادلانی که دریا برای تفهیم وسعتشان خشکید. پروانه صفتانی که شمع از سوز
و جمالشان آب شد، غیرتمندانی که کوه از هیبت غیرتشان فرو ریخت و طلایهدارانی که
حق در سیمایشان متجلّی است.
چه خالصانه جان در کف مینهند و چه عاشقانه زندگی را در
طبق اخلاص.
مگر جز این است که همه رنگها، در حضور سبز و عشق سرخ و
رویِ سفید و نگاه آبی بسیجی خود را میبازد و همه فریادها از هیبت نام بسیج، در
گلو خشک میشوند؟!
مگر جز این است که: «سر مردان حقگو پیش غیر و آشنا
بالاست».
بسیج! همه مظلومان ایران با نام تو آشنایند و همه مردم
این مرز و بوم وامدار تواند.